سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن زمان ها که هنوز روزنامه خوانی و مجله خوانی ام رو به راه بود مدتی پشت سر هم خبرهایی از دانشگاه آزاد اسلامی اگر اشتباه نکنم بیرجند منتشر می شد؛ از نامناسب بودن مکان خوابگاه دختران، از این که تا کنون جسد سه دختر دانشجو پیدا شده؛ آن روزها دبیرستانی بودم و به موازات در همین روزنامه ها و مجله ها می خواندم عاقبت دوستی به مرگ دختر انجامید! برای همین همیشه فکر می کردم علت مرگ این دختران دانشجو هم همین است! تا این که آخر یک روز جاسبی پشت تریبون آمد و اعلام کرد طی تحقیقات انجام شده اصلاً دانشگاه آزاد در شهرستان بیرجند دانشکده ای ندارد!!! اگر چه داد خیلی ها درآمد اما کسی کار به جایی نبرد!

چند سال بعد وقتی خودمان می خواستیم انتخاب رشته کنیم از سر ناشی گری هر چه در دفترچه نوشته بود را به ترتیب زدیم! و بدون این که بدانیم دانشگاه پیام نور اصفهان، واحد دولت آباد کجاست؟ آن جا قبول شدیم.
ناآشنا راه افتادیم، ایستگاه آخر که از اتوبوس پیاده شدیم گفت: دانشگاه از این طرف است؛ خیابانی بود که دو طرفش فقط بیابان بود و بیابان؛ چند تا از همین شخصی های مسافر کش که خوب بلدند آدم را تلکه کنند ایستاده بودند ابتدای خیابان، داد می زدند دانشگاه؛ پرسیدیم چقدر؟ گفتند: نفری 400! آن روزها کرایه ی تاکسی نفری 25 تومان بود! خلاصه رفتیم دانشگاه؛ یک ساختمان که طبقه ی اولش آتش نشانی بود، یک طبقه اش هم شامل دو اتاق! یکی کلاس دانشجویان و دیگری آموزش دانشگاه بود؛ یک ترم بعد ساختمان دانشگاه روبروی همین ساختمان ساخته شد؛ اما چه دانشگاهی؟
از آن جا که از این پول ها نداشتیم به تاکسی های وقت بدهیم با بچه ها قرار می گذاشتیم تا این مسیر خاکی و در زمستان ها گلی و پر از سگ را با هم بیاییم؛ چقدر نکته در این مسیر یاد گرفتیم، یاد گرفتیم چطور به موتورسوارها جاخالی بدهیم، یاد گرفتیم ...
چقدر وحشتناک بود وقتی سر امتحان تربیت بدنی یکی از بچه ها با یک ربع تاخیر هق هق کنان سر جلسه حاضر شد و میان هق هقش توضیح داد تاکسی مربوطه داشته او را می دزدیده و وی مجبور شده برای نجات جانش از تاکسی بپرد بیرون! تنها لطفی که به او کردند این بود که سر جلسه راهش دادند و مسول آموزش که با خروارها عسل هم نمی شد تحملش کرد اخطار داد که ساکت، صدایت را ببر، مخل جلسه است! از این اتفاق ها زیاد بود...

و این بار هم همین طور است، با تجربه های آن 5 سال فهمیده ام که راننده ی تاکسی تلکه ام کند بهتر است تا ... برای همین چهار تا می شویم سر فلکه ی دور شهر با تاکسی طی می کنیم که می خواهیم برویم دانشگاه علمی کاربردی، قیمت را هم به توافق می رسیم اما به محض این که می رسیم سر خیابان، وقتی می بیند مسافرش مجبور است می گوید این جاده قیمتش فرق می کند نفری 500 بیشتر می گیرم یا پیاده شوید! دوستان تو رو دربایستی قبول می کنند و خدا می داند چقدر در دل هایشان فحشم می دهند اما هر بار که می رسیم می گویند چادر فلانی را کشیدند، یک موتوری ، راننده ی بلودوزر، کارگر افغانی و ...

خلاصه اش این است که این قصه ی دولت مهر و زمان آقای احمدی نژاد نیست، این قصه ی همه ی دولت های ماست که هر جا را می خواهند آباد کنند در دورترین نقطه دانشگاه هش را می زنند! بدون این که فکری برای حمل و نقل دانشجویان داشته باشند، بدون این که فکری به حال امنیت دانشجویان بکنند



[ پنج شنبه 89/7/22 ] [ 6:6 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه